بسم رب الشهدا و صديقين
انقدر بغض دارم كه پاي لنگ و دل دنيا الودم هم ديگر طاقت نياورده
هر بار كه امدم بگويم:
در باغ شهادت را نبنديد
صدايي از درونم
از سوي شما
از سوي شهيدان
رسيد و گفت:
اگر آه تو از جنس نياز است
در باغ شهادت باز باز است
شهيدان
مگر چه بايد بكنيم؟
يادمان دهيد
به ما بيچارگان زان سو نخنديد
و دست بگيريد كه از اين دنياي الوده چيزي نديدم
هرچه هست در شهادت است
و جز شهادت
راه رسيدني به خدا نميبينم
آه
اي شقايقهاي آتش گرفته
دل خونين ما شقايقي است كه داغ شما را بر سينه دارد
آيا رسد روزي كه بلبلي ديگر در وصف ما سرود شهادت بسرايد؟
آه
سيدمرتضي!
خودت بهتر از همه ميداني و ميشناسي
یه نامه از یه سرباز به فرمانده اش ( نامه شماره2 )
سلام حاجی...
دلم خیلی برات تنگ شده ... حاجی ! خبری از ما نمی گیری ... دیگه حال ما رو نمی پرسی ... چی شده حاجی ؟ نکنه دیگه می خواهی رهام کنی ؟
حاجی جون! چشمات ، نگاهت ، قلبت ، عشقت ... همتت منو کشته ... دلم خیلی گرفته حاجی ... خسته شدم از دنیا و مافیها...
خودم اینجا گیر کردم تو سیم خاردار دنیا و دلم پیش شماست ... که اگر نبود، اونم تا حالا فاسد شده بود!
حاجی ! ای کاش می تونستم فقط یه لحظه از چشمای شما دنیارو ببینم ...
خدا رو ببینم ...
حاجی ! خیلی دلم می خواد بدونم اون افق دور دست چیه که اینجوری بهش خیره شدی ؟!
خیلی دوست دارم بدونم خدا چه طور ، کجا و چقدر ، خودشو بهت نشون داده بود که اینجوری دیوونه و قربونی اش شدی و ... خریدت ؟!
حاجی ! آرزو دارم بدونم ، چی کار کردی که خدا عاشقت شد ؟!
حاجی ! چی ها می گفتی به خدا تو خلوتت که اینقدر قشنگ صدات کرد ؟!
.....
حاجی ... تو رو خدا ! تنهام نذار ، دارم دیوونه می شم به خدا ...
حاجی ! خیلی سختمه ... نه که بگم خسته شدم ، نه حاجی قسم به عشق مشترکمون حسین(علیه السلام ) ، هر چی سخت تر بشه ، شیرین تر می شه برام ! هر چی تندتر بدوم دنبالت ، هر چی بیشتر نَفَسم در نیاد ، احساس نزدیکی بیشتری می کنم بهت ...
فقط می خوام بگم حاجی تو رو خدا اینجوری ولم نکن ...
توقع زیادی ندارم حاجی . همین که بدونم داری نگام می کنی و برام دعا می کنی ، از سرم زیادیه ...
حاجی ! نذار بی خدا بپوسم ، نذار غرق « خود » م بشم ، " غریق نجاتم " باش حاجی . من شنا بلد نیستم ها ، یه وقت موج دنیا می گیرم !
حاجی این موجی که منو گرفته با اون موج خیلی فرق داره ، اون موجی که شما رو گرفت ، موج عزت بود نه موج ذلت و حقارت.
موج عشق بود و جنون . همون موج جنون که تو مجنون کار خودشو کرد...
حاجی ! تو رو خدا یه کاری بکن برام ... وضعم خیلی خرابه . حالم بده . دارم کم می یارم ... انرژی بده حاجی ... نیرو برسون . هر چی مهمات داشتم ، ته کشید ... دیگه هیچی برام نمونده ...
دستم خالی خالیه حاجی!
حاجی تو رو خدا تنهام نذار ...
حاجی دعام کن . دعا کن یه روز برسه که برسم به سرّ نگاهت ، چشمات ، قلبت ، عشقت و ... همتت ... حاجی خیلی دعام کن ... بازم برات نامه می نویسم.
حاجی دعا کن زودتر گذرنامه من هم جور شه بیام اونور پیش شما و بقیه رفقا ...
حاجی دعا کن ... دلم خیلی برات تنگ می شه ... ولی باید تمومش کنم ...
حاجی ... ! حاجی ... ! حاجی ...
التماس دعا.یاعلی
« هوالمحبوب »
یه نامه از یه سرباز به فرمانده اش ( نامه شماره 1)
سلام حاجی!
چه خبر از خط مقدم جبهه جهاد اکبر؟
خوش می گذره با قهرمانای مبارزه با نفس؟!
اینجا ، پشت جبهه ، وضع خیلی خرابه حاجی ... مهمات کم آوردیم ، بدجور گیر کردیم تومیدون مین گناه ، وضعیت قرمزه!
بچه ها دارن سعی شون رو می کنن ولی فایده نداره، دیروز سید مهدی ، امروز مرتضی و چند دقیقه پیش هم رضا و عباس ؛ دل کندند و جام گذاشتند ، دلم خیلی تنگ شده براشون...
قرارمون این نبود!
هر چند حق هم دارند ... آخه من به وعده مون عمل نکردم!
قرار بود هر وقت شیمیایی گناه زدند ، ماسک تقوا بزنیم ...
اما من نامردی کردم ، نه به بچه ها ...
به خودم !...
به مرغ باغ ملکوتم!...
دلم خیلی تنگ شده براشون :
« دلم تنگ شهیدان است امشب که همرنگ شهیدان است امشب
من از خون شهیدان شرم دارم که خلقی را به خود سرگرم دارم ...»
حاجی دست ما رو هم بگیر ! بالگرد شفاعتی ، آمبولانس توبه ای ، چیزی بفرست به عقب ! وضعیت خیلی وخیمه حاجی ...
مجروح های قلبی خیلی زیادند . بچه ها نیاز به خون عشق خدا دارند . دیگه نمی شه با چفیه زخم دلها رو بست . نیاز به کپسول ایمان داریم.
حاجی تو رو خدا یه کاری بکن !
نَفَسم بالا نمی یاد ... راه سینه مو چرکاب و عفونت دنیا طلبی گرفته ...
حبّ نفْس فشار می یاره به قلبم ... بیچاره ام کرده حاجی!
حاجی جون هوای اینجا اصلا قابل تحمل نیست . تفت تعلّقات دنیوی داره خفه مون می کنه ...
آرپی جی های توکلّمون تموم شدند ... فشنگ های توسلّ هم ته کشیدند ... رمز شب نافله رو هم یادمون رفته ... نمی دونم باید چی کار کنیم ، کم آوردیم دیگه !
یه راهی پیش پامون بذار حاجی !
نفربرهای نفس مطمئنه اشکال فنی پیدا کردن ، چند قدم نرفته وا می ایستند...
فرمانده گردانمون هم که پر کشیده اومده پیش شما ...
خمپاره 60 عشق کربلا خریدش ! تکه تکه اش کرده بود حبّ حسین (ع) ...
خوش به حالش...
حاجی! حرف خیلی زیاده ، ولی دشمن غفلت از کمین اومده بیرون ...
سرنیزه وسوسه دستشه !
ای کاش می تونستم جلوش بمونم ... دعا کن کم نیارم !
حاجی دعام کن ... بازم برات نامه می نویسم . دلم برات تنگ می شه !
حاجی ... حاجی ... حاجی
التماس دعا / یاعلی
ما سالهاست كه در محاصره هستيم !
از آسمان غبارآلود چقدر تشنگي مي بارد
اما ديگر لاله ها تشنه نيستند.
آه! از اين همه عطش و آتش كه بر كام
پنجره ها نشسته است !
و دريغ از پروانه و پرواز كه نگاه زخمي شهر
را پر از خستگي كرده است.
برادرم !
ما هنوز در محاصره هستيم !
و تو چه زيبا حصار تنگ دنيا را شكستي.
ای شهید
ای آنکه بر کرانهی ازلی و ابدی وجود برنشستهای
دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را
از این منجلاب بیرون آر.
.
.
خنده هاشان ساده بود ...
عشق هاشان بی ریا ...
و خدا صاحب خانه ی دل هاشان بود ...