اولین کسی بود که آمد و گفت می خواهد معبر را باز کند. چند قدم دوید به سمت میدان مین. ایستاد.
همه فکر کردیم ترسیده. کسی گفت: خوب، این طفلک فقط 14 سالشه. برگشت به سمت ما. پوتین هایش را در آورد.
گفت: این ها نو اند. به سمت میدان مین دوید.
ارسال توسط خوشخو
ای وای اگـــر پـــا به حـــرم بگـــذاری
یک تکــــه ز دیـــوار حـــرم بـــرداری...
شیعـــه به حریـــم عمـــه جان حســــاس است
گفتـــم کــه به گــــوش(سگیت)بسپــــاری...
تاریخ: سه شنبهبرچسب:خطاب به دشمان سوریه،خطاب به دشمنان اسلام,
ارسال توسط خوشخو
ته خاکریز. هر کس می خواست او را پیدا کند، می رفت ته خاکریز. جبهه که آمد، گفتند بچه است؛ امدادگر بشود.
هر کس می افتاد داد می زد: " امدادگر ...! امدادگر ..." .
اگر هم خودش نمی توانست دیگرانی که اطرافش بودند داد می زدند: " امدادگر ...! امدادگر ..." .
خمپاره منفجر شد؛ او که افتاد دیگران نمی دانستند چه کسی را صدا بزنند. ولی خودش گفت: یا زهرا ... یا زهرا ...
تاریخ: سه شنبهبرچسب:امدادگر،دلنوشته،یا زهرا(س),
ارسال توسط خوشخو
آخرین مطالب