گاهی سکوت
گویاتر از تکلم و فریاد است
گاهی " نبودن "
روشن ترین دلیل حضور است
گاهی بقا و زندگی جاودانه را
با خطی از حماسه و خون نقش می زنند
گاهی ردای سرخ شهادت
این جامه ی بلند خدایی
یک آیه است، آیه ی" بودن "
یک شاهد است، شاهد " ایمان "
آری...
در طول قرنها در قلب نسل ها
در پهنه ی زمین و دل تاریخ
اینگونه زنده اند شهیدان...
«کمیل» و «حمله» و «لبخند»، «گریه»
درونِ کولــه: عشق و چند گریه
دوبیتی مانْد و صد چشم انتظــاری
شهیدان برنمیگردند.... گریه!
سر خود بالا کن...
به بلندا بنگر...
به بلندای عظیم به افق های پر از نور و امید...
و خودت خواهی دید و خودت خواهی یافت...
خانه دوست همان (عرش خداست)
هوالشهید
خنده هاشان ساده بود ...
عشق هاشان بی ریا ...
و خدا صاحب خانه دلهاشان بود ...
هر چه دوست دارید بگویید با آسمانیان ...
ای شهید!شهد وصال
دفترچه خاطراتت را که مرور مى کنم، رنگ و بوى تو تمام فضاى اتاق را پُر مى کند. آن را ورق که مى زنم، انگار سنگر به سنگر به دنبال تو مى دوم.
نمى دانى یک عمر با خاطرات تو زندگى کردن، چقدر سخت است! کاش آن روزها بر مى گشت!
روزهایى که سنگرهاى خاکى، معراج پرندگان از خاک بریده بود. روزهایى که کوچک و بزرگ، دست به دست هم داده بودند تا پرچم سرخ حسینى را بر بام آسمان برافرازند.
روزهایى که غروب نداشت.
روزهایى که آفتاب مشرقى اش، از نگاه بچه بسیجى ها طلوع مى کرد.
کاش همسنگر تو بودم؛ بودم و راز و نیازهاى شبانه ات را به تماشا مى نشستم و در زلال اشک هاى جارى ات، دستى بر این دل غبار گرفته مى کشیدم!
آن روزها که مردانى کوچک، کارهاى بزرگ مى کردند؛ مردانى که زمین، با آنان به آسمان فخر مى فروخت، مردانى که پا در رکاب عشق داشتند و سر به آسمان حماسه مى ساییدند، مردانى که دریا در دل هایشان موج مى زد و آسمان در دست هایشان جاى مى گرفت؛ مردانى که نه کوه به استوارى شان مى رسید و نه کویر به سادگى و یک رنگى نگاهشان.
آنان که بدر و اُحد را زنده کردند و کربلا را تفسیرى دوباره نوشتند.
* *
بگذار دیگر ننویسم!
آخر چگونه با این واژه هاى تکرارى و بى مایه، به وصف تو بنشینم؟
چگونه کلمات را پشت سر هم ردیف کنم و با این قافیه هاى سبک، شعرى به بلنداى نگاه تو بسرایم؟!
قلم در دست های بسته من، حسّ نوشتن ندارد. دست و دل، یارى نمى کند.
اشک ها جارى مى شوند و امانم نمى دهند.
کاش برگردى و آن روزها را از زبان تو بنویسم؛ تا هزار پنجره به رویم بگشایى. تا از هزار دریچه سخن بگویى، تا از هزار وادى عشق عبورم دهى!
اینک منم؛ در راه مانده اى که امیدى به رسیدن ندارد.
پر و بال شکسته اى که در خود توان پرواز نمى بیند.
هجران کشیده اى که خواب وصل را هم نمى بیند.
بى پناهى که امانى نمى یابد.
مگر این که دستى از غیب برآرى و این دست هاى فرو افتاده را به یارى بگیرى، اى شهید! ای همیشه جاری!
على خیرى
بسم رب الشهدا
شهدا سلام
حالتون رو نمی پرسم چون می دونم حال شما خوبه . اگر از حال ما خواسته باشید اصلا" تعریفی نداره . خسته و جا مونده ایم .
خیلی ببخشید دیر به دیر یاد شما می افتیم مگه هفته دفاع مقدسی ، هفته بسیجی ، یادواره شهدایی چیزی باشه که یاد شما کنیم . سرمون شلوغه ، در گیر زر و...
«بسم ربِّ الشهداء و الصديقين»
دوست دارم گمنام باشي و گمنام خطابت كنم، مگر نه اينكه گمنامهاي شهيد نظر كرده هاي زهراي اطهرند؟!
سلام شهيد گمنام؛
منم؛ سرخوش، سرخوشي كه هزار آينه تاريكي در دلش تلألؤ داشت. سرخوشي كه به بوي گناه سرخوش بود! چه روزهايي كه غرق در مرداب گناه، بي هيچ روزنهي نيلوفري، بر روي جواني ام خطي از...
اما افسوس کوچه ها دیگر آن کوچه های قدیمی نیستند و رنگی از درد و داغ ندارند . کوچه ها دیگر اخلاص تقسیم نمی کنند و طعم شهادت و آسمانی شدن را در دل و دماغ عابران خسته نمی پراکنند ....
سلام و درود خدا بر تو اي شهيد
سلام بر تو که جان گرامي ات را در راه خدا و عشق به دين و وطن ، بي درنگ فدا نمودي .
درود بر تو که دل از همه رنگهاي دنيايي بگسستي و سوار بر اسب راهوار هدايت در جاده ي نور به سوي معبود شتافتي بدون آنکه لحظه اي ترديد به دل راه دهي .
ستاره اي شدي در آسمان و درخشيدي ، و راهنمائي براي شبگردان گم کرده راه ...